سلام حسین جان امام ارباب رفیقِ قشنگم. میدونی از آخرین بار که دیدمت دو ماه میگذره از آخرین باری که سرمو گذاشتم روی شبکه های ضریحت هم یک سال و دوماه میگذره. دویست و سی و چهار روزم مونده تا دوباره بیام اونجا ولی تو این دویست روز رو کمتر کن بخاطر من یه بار از یکی شنیدم که اول این تویی که یاد من میکنی بعد منم که یاد تو میکنم منو ببین.اونجا کنار عمود سلام دستمو تا آخرِ قدش بردم بالا و دارم دست ت میدم من اونجا وایستادما عزیز دلم همیشه ی همیشه ی
انقدری خسته ی هیئت رفتنای هر شب و هر لحظه بودم که هرچی میخوابم خستگیم در نمیره.بنظرم همون یه گُله راهی که از ورودی پارک ارم تا ورودی ریحانه الحسین پیاده میرفتیم خودش خسته کننده بود.ظهر عاشورا هم که هیچ.فکر کنم دوساعتی پیاده رفتیم توی آفتاب تا برسیم به دسته.امسال یک کمی متفاوت بود و احتمالا سالِ دیگه این کارو نمیکنمفکر میکنم نرگس هم اندازه ی من و شاید بیشتر ؛ خسته شده بود.ولی خب هیچی نگفت جدای از اون ماسک بود که تقریبا نفسم رو بُرونده بود و
درباره این سایت